لااقل ده سالی بود که اون صدا رو نشنیده بودم. داشتم سرکلاس کامپیوترم رو آماده میکردم تا تدریس رو شروع کنم که اون صدا اومد و یهو همه جور حسّای عجیب و غریب رو با خودش آورد. جالب این بود که موضوع کلاس اون روز صابون، جنسیت و سیگار بود، یعنی تاریخ فرهنگی تبلیغات! و اون لحظه لااقل برای من یه لحظهی فرهنگی به حساب میومد. تو همین لحظه بود که اون صدای آشنا، متفاوت و پر از معنی و خاطرات خوب وبد شروع شد.
چِلق . . . چِلق . . . چِلق . . .
برچسب : خاطرات من از بارداری,خاطرات من از تبریز,خاطرات من از شب زفافم,خاطرات من از امپول,خاطرات من از تایلند,خاطرات من از امپول زدن,خاطرات من از سفر به ایران,خاطرات من از زایمان طبیعی,خاطرات من از کاشت,خاطرات من از آرمین, نویسنده : 4pasargadtabac5 بازدید : 54